سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روشنگری و سربازان مدافعان حرم سایبری
 
مریم اون دشمن رو تیر بارون کن

- نه حیفه خوشکله دلم نمیاد بکشمش ؛ نمیخوام

سارا اون پسره رو بمبارون کن

- نه شبیه بی افمه نمیتونم بکشمش

مهسا تفنگ ها رو پر کن

- باشه ؛ یه لحظه وایسا موهامو ببندم

نیلو خشاب ها رو بیار

- وای یه سوسک داره رو خشابا را میره

شبنم اون پسره رو بکش

- وای نه نمیتونم خون ببینم

سوسن هفتیرا رو پر کن

- اه دیدین چی شد ناخنم شکست

مهناز فردا باید بریم خط مقدم!

- واااای نه! چی بپوشم؟


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/5/30 توسط محمد مهدی

داستان فوق العاده فوق العاده زیبای پسرک و خدمتکار | DataVista.info

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر10 ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت .

پسر پرسید : بستنى با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت : 50 سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید : بستنى خالى چند است ؟

خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند ، با بی‌حوصلگى گفت : 35 سنت

پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت :

براى من یک بستنی بیاورید .

خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام کرد ، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت . هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت ، گریه‌اش گرفت . پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى ، 15 سنت براى او انعام گذاشته بود !

منبع: http://maziargerich.blogfa.com



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/5/30 توسط محمد مهدی
طراح قالب : { معبرسایبری فندرسک}