ارزش خوندن داره ...
پسره : برو دیگه نمیخوامت دیگه تمومه
دختر : عشقم من بدون تو بخدا میمیرم چرا نمیفهمی
پسر : دیگه ازت خسته شدم عشقت برام تکراری شده . وتلفن قطع شد
دخترخیلی افسرده وناراحت میره تواتاقش چشمش میوفته
به مانیتور کامپیوترعکس عشقشومیبینه اشک توچشاش حلقه
میزنه آهنگ موردع?قه ی عشقشومیذاره وگوش میده دیگه
اشکاش تاب نمیارن ومیریزن دختراحساس میکردیه تیکه ای
ازوجودشو ازدست داده . اون شب دخترخوابش نبرد به پسرپیام
داد : الان که این پیامومیخونی جسمم باهات غریبه شده
ولی دلم هممممیشه دوست داره به امیدبیداری جسم ها
خداحافظ برای همیشه . به طرف پنجره ی بزرگ اتاقش میره
ساعت دقیقا 3:34 بود که درسکوت وتاریکی خودش
رو ازبالای پنجره به پایین پرت کرد دختربرای همیشه توتنهایی
مرد . صبح مادردختر طبق عادت همیشگی به اتاق دخترش رفت
تابیدارش کنه امادختر روندید . تلفن همراه دخترکه مدام
وپیاپی زنگ میخوردتوجهش روجلب کرد به سمت گوشی رفت
پسرى مدام داشت تماس میگرفت . چشم مادردختربه پیامی
افتادکه همون پسر فرستاده بود : عزیزم،عشقم،بخدا شوخی
کردم من هنوزدوست دارم مثل همیشه عاشقتم خواهش میکنم
عشقم فقط یه فرصت توروخدا .... اون پیام دقیقاساعت 3:35 ارسال شده بود ...
مادردختربه طرف پنجره ی اتاق رفت که کامل باز بود به بیرون نگاه کرد وچیزی
که میدید باورنمیکرد ... کلیپس دختربه بندلباسى همسایه
گیرکرده بود .... آره اون دختر هنوز زنده بود...
منبع: http://antika.parsiblog.com/